آرمانآرمان، تا این لحظه: 17 سال و 25 روز سن داره

آرمان روان

تولدت مبارک

تنها بهانه بودنم و ای تنها دلیل رد کردن هر بهانه، پسر نازنینم هفت سالگیت مبارک هزاران بار خدارو شکر که چنین روزی رو آفرید و صدهزاران بار شکر بخاطر همه آرامشی که از وجود تو دارم وجود تو با ارزش ترین هدیه ست که خدا منو لایق اون دونسته آغوش کوچک و مهربونت بزرگ ترین جای دنیاست و کلام کودکانه و شیرینت زیباترین و گوش نوازترین ملودی عالم تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدنت نفس من الهی همیشه جاده زندگیت هموار، آسمون چشمات صاف و دریای دلت همیشه آروم و زلال باشه و هیچوقت از دنیا خسته نباشی   ...
18 فروردين 1393

سکوت من

همیشه میگن سکوت علامت رضاست ، اما من میگم نه ! بعضی وقت ها سکوت میکنی، چون اینقدر رنجیدی که نمیخوای حرف بزنی ... ... بعضی وقت ها سکوت میکنی ، چون حرفی برای گفتن نداری ... گاهی موقع ها سکوت یه اعتراضه ، گاهی موقع هام انتظاره ... اما بیشتر وقت ها سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمیتونه غمی رو که تو وجودت داری ، توصیف کنه...
21 اسفند 1392

رژیم

گل پسر من یکم البته بازم تاکید میشه فقط یکم تپله . هربار که دکتر میریم بخاطر اضافه وزن مورد عنایات ایشان قرار میگیریم . خیلی هم پرخور نیست(به نظر مامانش) ولی خوب تحرکش هم کمه. ولی اینبار......................... در پی تلاشهای مکرر مامان در امر رژیم و  ورزش و البته اراده پسر گلم اینبار با کاهش وزن روبرو شده و مورد تشویقهای فراوان خانم دکتر قرار گرفتیم . امیدوارم این روند ادامه پیدا کنه و جدا از چاقی و لاغری فرزندم سالم باشه فقط سالم باشه.   ...
16 بهمن 1392

آرمان تابلو خوان

من و آرمان سوار بر ماشین: مامانی صدای این آهنگتو کم کن دارم تمرکز میکنم این تابلوها رو بخونم و در حال تلاش برای خوندن تابلوهای طرح گرافیکی:  تو که به من میگی دست خطم بده پس اون آدمایی که این تابلوها رو نوشتن چی اینا که اصلا نوشتن بلد نیستن. ...
15 بهمن 1392

دلتنگی

این روزها دورم اما نزدیک نزدیکم ، ساکت اما پر از حرفم ، آرام اما  غوغایی ست درونم .... نشسته و میشمارم روزهای رفته و روزهای  در پیش رو را و  اینکه چه صبور است این دل !! نمی دانم چه اصراری دارد  در زنده نگه  داشتن تمامشان!   نمی دانم .    آرامم میکند تنها، قدم های تنهایی اما با یادی از گذشته ها و صدایی که میخواند و نگاهی رو به آسمان نگاه میکنم این روزها ...این روزها همه چیز را نگاه میکنم ... حتی او را ! ...
6 بهمن 1392

برف

امان از یزدیهای برف ندیده با بارش یه کوچولو برف تو این شهر برف ندیده دو روزه که مدرسه آرمان تعطیل شده، علاوه بر تعطیلی مدرسه ها برق  و تلفن خیلی از منازل از جمله منزل ما قطعه و ماهواره  و آنتن دیجیتال هم که دیگه کلا فاتحش خوندست، خوب دیگه اینم از ظرفیتهای بالای این شهره برای کنترل بحران، اونم چه بحرانی بارش چند میلیمتر برف البته پسرم دیروز رو با برف بازی با مامان جون و سهیل و سامان گذروند و نذاشت مثل شهر برف مغلوبش کنه و من با دیدن برف: دوست دارم برگردم اون دوران که بابام بیدارم میکرد و میگفت : پاشو ببین چه برفی اومده …   ...
18 دی 1392

ماهک من

این دختر ماه، خوشگل، شیرین و بامزه ماهک خانمه. خوشگل ترین دختر دنیا. عشق عمه الهی عمه قربونت بره. الهی همیشه خندون باشی زیبای کوچک ...
13 آذر 1392

حال و هوای این روزهای کلاس اولی

پسر خوشگلم سخت مشغول درس خوندنه و البته مامانش تازه به این نتیجه رسیدم که یاد دادن خوندن و نوشتن چه کار مشکلیه حروفی که پسرم تا امروز یاد گرفته: آ   ب   س    م    او    ت کلی هم کلمه و جمله سازی و از همه مهمتر دیکته که تا حالا همشو خوب نوشته و با مزه ترین جمله های ساخت پسرکم: بد(در حالتی که از دست مامانش عصبانیه): مامان خیلی بد است. بست: من کارخانه را بستم. باادب: آرمان خیلی باادب است. آدم: بن تن قویترین آدم است. توضیح اینکه آقا اول جمله های دلخواهیشون رو میگن و بعد جملاتی که میتونن بنویسن. بعضی اوقات که میخوادبرم پیشش بشینم برای کمک: مامانی من تو این م...
2 آذر 1392