آرمانآرمان، تا این لحظه: 17 سال و 26 روز سن داره

آرمان روان

آرمان و پسرخاله

فقط یکی از خاله های آرمان که خاله میترا باشه تو شهر یزد زندگی میکنه. خاله میترا یه دختر داره (نگار خانم) و یه پسر(آقا سپهر) که البته آرمان بهشون میگه آجی نگار و داداش سپهر. هر وقت هم بهش میگی آجی یا داداش میخوای میگه من که داداش و آجی دارم. دیگه نمیخوام. اینم یه عکس از آرمان و پسرخاله ...
13 آذر 1391

افتادن اولین دندان

دیروز ظهر دندون جلوی آرمان ردیف پایین افتاد. البته من فکر میکنم خیلی زوده. شاید بخاطر اینه که پسرم خیلی کم شیر میخوره. این اتفاق ظهر موقع ناهار خونه باباجون افتاده و باباجون دندون پسرمو لای دستمال کاغذی پیچیده و بهش گفته که بذارتش زیر بالشش تا فرشته ها دندونش رو بردارن و بجاش براش کادو بذارن. بابا احسانم دیروز بعدازظهر کادو رو که یه جورچین بن تنی بود خرید و صبح قبل از بیدارشدن گل پسر گذاشت بالای سرش. صبح خیلی ذوق زده شده بود. دیروز یادم افتاد که این اولین دندون آرمان بود که درآورده بود و سر دراومدنش پسرم خیلی اذیت شد و حالا هم که راحت افتاد. جالب اینجاست که بابا احسان می گفت: به مدرسه زنگ بزن و به معلمش بگو حواسش باشه نکنه بچه ها آرمانو مسخر...
7 آبان 1391

آرمان و مدرسه

سلام دوستای خوب. خوشبختانه آرمان خیلی زود و راحت با مدرسه کنار اومد. اسم دوست صمیمیش که قبلا هم باهم یه مهدکودک میرفتن و الانم کنار هم میشینن آرین هستش. خاله مهربونش خاله لیلاست. اقای راننده سرویسش  که آرمان خیلی دوسش داره آقای مختاری و اسم هم سرویسیهاش نوید، مهران و عباسه.اسم کلاس آرمانم آمادگی شقایقه. اینم چند تا عکس از آرمان با روپوش مدرسه و در کلاس درس. ...
3 آبان 1391

شیرین زبون

معمولا آرمان جون به قول یزدیها خیلی خوش حال و احوال نیست. یعنی وقتی یه جا وارد میشه به زور سلام میده و موقع خداحافظی هم زودی فرار میکنه که مجبور به خداحافظی نشه. ولی دیروز یه اتفاق بامزه افتاد. وقتی می خواستیم از خونه آقابرزگ بریم خونه خودمون باباجون گفت: آرمان جون باز خداحافظی یادت رفت. پسرگلم هم گفت: آخه من از لحظه خداحافظی بدم میاد. ...
3 آبان 1391

آرمان عاشق خیار

از بین میوه ها آرمان عاشق خیاره. یعنی به جرات میتونم بگم که همه میوه ها یه طرف، خیار هم یه طرف. علاقه ش به خیار تا حدیه که با وجود اینکه بچه مودبیه بعضی وقتها از بشقاب میوه مهمونها خیارشون رو برمیداره. وقتی هم دلش چیزی میخواد میگه مامانی خیاری چیزی نداریم من بخورم. الانم اکثر صبحها میگه که میوه مدرسش رو خیار بذارم. ...
30 مهر 1391

آموختنی

کودکان وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند. وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگجو باشند. وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند. وقتی با ترحم زندگی می کنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند. وقتی با تمسخر زندگی می کنند می آموزند که خجالتی باشند. وقتی با حسادت زندگی می کنند می آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند. اما اگر با شکیبایی زندگی کنند بردباری را می آموزند. اگر با تشویق زندگی کنند اعتماد و اطمینان را می آموزند. اگر با پاداش زندگی کنند با استعداد بودن و پذیرندگی را می آموزند. اگر با تصدیق شدن زندگی کنند عشق را می آموزند. اگر با توافق زندگی کنند دوست داشتن خود را می آموز...
30 مهر 1391

آرمان عاشق بن تن

آرمان عاشق فیلمهای بن تنه. به نظرش بن تن خیلی قویه و بقول خودش قهرمانه و هرکاری رو میتونه انجام بده. هر چیزی که هم مربوط به بن تن باشه داره. از سی دی های مختلفش تا جوراب، موتور، ماشین، لباس، کیف،کفش، تفنگ، کلاه و از همه مهمتر آمی تریکس یا همون ساعت مچی بن تن که اونو تبدیل میکنه به موجودات عجیب و غریب. خدایا کاش همیشه دنیای بچه ها اینقدر کوچیک و قشنگ میموند تا همیشه تصور میکردن که همه مشکلاتشون رو بن تن میتونه حل کنه. اینم عکس آرمان و بن تن ...
9 مهر 1391

روزشمار شروع مدرسه

سه شنبه 28/6/91 اولین روز پیش دبستانی آرمانه. من که خیلی استرس دارم. حتی از اون روزها که خودم میرفتم مدرسه بیشتر استرس دارم. امیدوارم خیلی زود بتونه با جو اونجا کنار بیاد و دوستهای جدید پیدا کنه. هرچند خودشم بی استرس نیست. چند روز پیش میگفت: مامانی خاله های مدرسه مهربونن؟ اگه چیزهایی که یاد میدن یاد نگیرم دعوام میکنن؟ امیدوارم گل پسرم بتونه اولین قدم زندگیشو محکم برداره. راستی روپوششم سبز خیلی خوشرنگه و خیلی هم بهش میاد. ایشاا.. عکسهاشو بزودی میذارم.  
26 شهريور 1391