زاد روزت مبارك
نازنين پسرم، مرد كوچكم
8 سالگيت مبارك
هرچند خيلي اصرار داري به 9 ساله شدنت و هربار با تاكيد و در جواب سوال اينكه چند سالت شده با قيافه اي حق به جانب و پر از غرور مردونه كه مامان عاشقشه ميگي: ‹9 سال، 8 سالم تموم شده و الان 9 سالمه›
حول و حوش روز تولدت كه ميشه ياد روزهاي خوب مادر شدنم دلم رو غنج ميزنه. هر روز مادرانگي يه روايت بكر و تازه ست، تجربه نشده و البته بي بازگشت. هرچند خيلي لحظه ها رو به زور به خاطر ميارم و البته از اون طرفم خيلي از وقايع بي فراخوان جلوي چشمام رژه ميرن.
مرد شدي، بزرگ شدي، مرد كوچكي كه ميشه به حضورش، به وجودش، به نفسش و به بودنش تكيه كرد.
همين كه ميگي 8 سال( و به قول خودت 9 سال) يه عالمه حرفه، يه عالمه روز، يه عالمه ماه، يه عالمه سالي كه براي خودش بهار و تابستون و پاييز و زمستونهاي جورواجور داشته.
چه خوب كه هستي، چه خوب كه هر صبح چشمم به روي ماه تو باز ميشه، چه خوب كه دغدغه زندگيم و اصلي ترين دليل بودنم تويي، چه خوب كه عشقت با همه وجودم آميخته شده، چه خوبه شنيدن صدات، كيف كردن از خنده هات، حرص خوردن از غر زدنت و كار خرابيات، ضعف كردن از شيرين زبونيات و هاج و واج موندن از درك بالات و حرفاي بهت برانگيزت.
خداوند را هزاران سپاس و تقدير بخاطر نعمت وجود تو در زندگي ما